در اوج جنگ جهانی اول، اتفاق جالبی رخ میدهد ...
کریسمس سال ۱۹۱۴، در جبهه غربی (مرز آلمان و فرانسه)،
سربازان انگلیسی و آلمانی بر خلاف دستورات، سنگرهایشان را ترک میکنند،
از زمین بی صاحب رد میشوند، اجساد همرزمانشان را دفن میکنند،
به هم هدیه میدهند و به بازی و شادی مشغول میشوند.
اما حالا، با اینکه غرب سالها در صلح و سلامت است،
از اعتماد خبری نیست.
نظر سنجیها نشان میدهند که در ۴۰ سال گذشته، آدمها کمتر و کمتر به هم اعتماد میکنند. معما این است:
چرا در زمان صلح، دوستان دشمنی میکنند؟
و چرا در زمان جنگ، دشمنان دوست هم میشوند؟
من فکر میکنم که نظریه بازی میتواند روشن کند که چرا بیاعتمادی همه گیر شده است و ما چطور میتوانیم برای آن چارهای پیدا کنیم. برای فهمیدنش بعد از مشاهده ویدئو زیر سراغ بازی بروید.